از وقتی یادمه، عاشق تاریخ بودم. قهرمانهای دوران نوجوانیام همیشه از بین شخصیتهای تاریخی انتخاب میشدن. قهرمانهایی که یا پادشاه خیلی عدالتخواه و مقتدری بودن، یا مبارزهایی بودن که در مقابل یک ظلم ریشهدار ایستادگی کردند. نادرشاه افشار، کریم خان زند، شاه عباس صفوی از بین شاهان ایرانی و بابک خرم دین، آرش و آریو برزن و سورنا از بین سرداران ایرانی همیشه جایگاه ویژهای برام داشتند.
تا وقتی اطلاعات تاریخیمون محدود میشه به همون کتابهای تاریخ دبیرستان، نمیتونیم قضاوت درستی از تاریخ داشته باشیم. توی کتابهای تاریخ پر از سانسوره. سانسور چیزهایی که حکومتها برای حفظ حقانیت خودشون اعمال میکنند و تا حدی هم قابل قبوله. تاریخ همیشه توسط قوم پیروز نوشته شده و طبیعتا توی تاریخ ثبت شده خیلی چیزها از قلم افتاده. توی وقایع تاریخی شاهدان زنده معتبرترین سند هستند. مخصوصا تو وقایعی که به زمان حال نزدیکتره.
منم بعد از خوندن کلی کتاب تاریخی، تصورم دربارۀ خیلی از آدمهای تاریخی تغییر کرد. به این باور رسیدم که هیچ پادشاهی، اونقدر خوب نیست که بشه ازش اسطوره ساخت.
هفتاد و چهار سال پیش در چنین روزی، یک واقعۀ تاریخی خونین توی آذربایجان رخ داده و برای همیشه بیست و یکم آذر رو توی ذهن ما ثبت کرده. چند سال بعد از فروکش کردن جنگ جهانی و دوران اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس، دورهای که ایران بیشترین کشته رو در یک جنگ بیطرف تقبل کرد و نزدیک نیمی از مردم کشور توی قحطی جون خودشون ور از دست دادن، دورهای که به جنگ سرد معروف شده، توی این جغرافیای محبوب من، در منطقۀ آذربایجان یک حکومت خودمختار تشکیل میشه که یک سال هم به حیات خودش ادامه میده. شاید اغلب شما اسم «فرقۀ دموکرات آذربایجان» رو شنیده باشید. حکومتی که به رهبری «جعفر پیشهوری» در سال هزار و سیصد و بیست و چهار در تبریز تشکیل و بعد از یک سال در بیست و یکم آذر به خاک و خون کشیده شد. اگر مطالعۀ مختصری دربارۀ حذب توده داشته باشید حتما میدونید که چپیهای وابسته به شوروی در اغلب تنشها، اعتراضها و انقلابها در منطقه حضور موثری داشتند. توی همین انقلاب پنجاه و هفت، نقش پر رنگ مبارزاتی چپیها رو تمیشه نادیده گرفت. خیلی از نویسندهها و شاعران ایرانی ما عضو همین فرقه بودن و شایعات بسیاری هم از فعالیتهای اونها در حذب توده ساخته شده. از جلال آلاحمد، تا هوشنگ ابتهاج، غلامحسین ساعدی، احمد شاملو، و صمدبهرنگی و بسیاری دیگر.
بسیاری از مردم آذربایجان حامی فرقه دموکرات بودند. به خاطر روح مردمی که در گفتههای اعضای این فرقه احساس میکردند. اختیارات گستردهتر محلی از لحاظ اداری، تدریس زبان ترکی در مدارس در کنار زبان فارسی و اصلاحات ارضی و اقتصادی از جمله مهمترین اهداف و خواستههای این تشکل جدید ی بود. علت به وجود آمدن فرقه دمکرات آذربایجان، واکنش در برابر سیل تهاجمات گسترده بر علیه زبان، فرهنگ و اقتصاد آذربایجان، در دوره حکومت پهلوی بود.
شاید همین امر باعث حمایت مردم از این فرقه بود. در باب نحوۀ برچیده شدن و خیانتی که به اعضای این فرقه شد، بحث و سخن بسیار است. گفته شده که هدف اصلی فرقه، تجزیهطلبی و جداسازی منطقۀ آذربایجان از پیکرۀ ایران بوده. به همین دلیله که جعفر پیشهوری رسما به عنوان نخست وزیر تشکیل کابینه داده و یک سال بر آذربایجان حکومت کرده است.
اما زمانی که قوامالسلطنه به نخستوزیری، میرسد، چون تمداری کار کشته بوده، تِ مدارا را پیش میگیرد و برای خروج ارتش شوروی از ایران شخصا وارد عمل میشود و طی مکاتبات او با شوروی است که شوروی دست از حمایت فرقۀ دموکرات و تجزیهطلبان کردستان میکشد و این چراغ سبزی است برای قوام تا وارد معرکه شود.
بعد از خروج ارتش سرخ شوروی از شهرهای مختلف و اعلام رسمی عدم حمایت از دموکراتها، ارتش ایران، از چند محور پیشروی خود را به سوی آذربایجان و شهر تبریز آغاز میکند و طی روزهای هجده الی بیستم آذر ماه هزار و سیصد و بیست و پنج، بعد از چند برخورد مختصر اکثر مناطق را تحت اشغال خود در میآورد. بیست و چهار آذر ماه پیشهوری استعفا داده و به شوروی پناهنده میشود.
کشته شدههای این حملۀ خونین را بین یک هزار تا دو هزار نفر عنوان کردهاند، آذری خونین برای آذربایجان و پایانی تلخ برای رویای محقق نشدۀ حذب توده در تبریز.
بیست و یک آذر ماه، تولد شاملو و رضا براهنی عزیز هم هست. انگار این روز بار خیلی از اتفاقات را در طول تاریخ بر دوش میکشد.
درباره این سایت